هضمشده.
فرهنگ فارسی عمید
= جوال ja(o)vāl
بالنده؛ نموکننده.
شهادت: دل من همی داد گفتی گوایی / که باشد مرا روزی از تو جدایی (فرخی: ۳۹۴). * گواهی خواستن: (مصدر متعدی) از کسی شهادت خواستن؛ به شهادت طلبیدن. * گواهی دادن: (مصدر لازم) شهادت دادن.
نگهبان گاو.
چیزی که ناشمرده و وزنناکرده به قیمتی خریده شود: درزمان خادم برون آمد ز در / تا خرد او جمله حلوا را به زر ـ گفت او را گوترو حلوا به چند/ گفت کودک نیم دینار و اند (مولوی: ۲۰۹).
۱. هرظرفی یا جایی که دیوارهایش بلند و ته آن فرورفته باشد. ۲. عمیق. ۳. (اسم) (ورزش) محل اصلی ورزش در زورخانه که پایینتر از سطح زمین است. * گود برداشتن: (مصدر متعدی) [ق ...
= گردبان
= گودره
۱. جایی که مرده را دفن کنند؛ قبر: نبشتهست بر گور بهرام گور / که دست کرم بِه ز بازوی زور (سعدی: ۱۰۸). ۲. [قدیمی] صحرا؛ بیابان.
۱. مردهای که او را از گور درآورند و در جای دیگر دفن کنند. ۲. [عامیانه، مجاز] نفرینی دربارۀ مرده؛ گوربهگورشده.
قبر؛ محل قبر؛ مقبره.