از روی بیباکی و بیپروایی کاری را انجام دادن: غرور جوانی چو از سر نشست / ز گستاخکاری فروشوی دست (نظامی۵: ۷۵۶).
فرهنگ فارسی عمید
۱. جسورانه. ۲. دلیرانه؛ بیباکانه.
پهنکرده.
۱. پهنکردن. ۲. پهن کردن فرش یا بساط در روی زمین. ۳. [مجاز] رواج دادن؛ متداول کردن.
پهنشده.
آنکه گوشهای پهن دارد.
۱. گستردگی؛ پهنشدگی. ۲. (اسم) [قدیمی] فرش و هرچیز گستردنی.
۱. زشت. ۳. سرگین.
= گسیختن
۱. شکستهپشت. ۲. [مجاز] بیپشتوپناه.
۱. پاره کردن. ۲. بریدن. ۳. پاره کردن رشتۀ چیزی.
۱. پارهکننده. ۲. کسی که رشتهای را بگسلاند.