۱. گزنده. ۲. (قید) در حال گزیدن.
فرهنگ فارسی عمید
مادهای زردرنگ و اندکی شیرین که در بوتۀ گز تولید میشود و در تهیۀ شیرینی به کار میرود؛ شکرک بوتۀ گز.
گزنده.
آزاررساننده.
شبگرد؛ پاسبان؛ عسس.
ابزار آهنی دمتیز که با آن چرم و تیماج را میتراشند؛ نشگرده؛ شفره.
۱. آسیب؛ آزار. ۲. آفت. ۳. رنج. ۴. چشمزخم. * گزند خوردن: (مصدر لازم) آسیب دیدن. * گزند دیدن: (مصدر لازم) [قدیمی] آسیب دیدن؛ صدمه دیدن. * گزند رساندن: (مصدر متعدی) [قدیم ...
گیاهی علفی و خودرو از خانوادۀ نعنا دارای با برگهای کرکدار که در صورت تماس با آن مادهای اسیدی ترشح میکند و مصرف خوراکی و درمانی دارد؛ انجره.
فرصت و موقع مناسب برای کاری.
سرمازده؛ سیمکشیده.
باج و خراج؛ مالیاتی که مسلمانان از کفار و اهل ذمه میگرفتند؛ جزیه: گهش خاقان خراج چین فرستد / گهش قیصر گزیت دین فرستد (نظامی۲: ۱۰۸).
۱. گاز گرفتن؛ دندان گرفتن. ۲. نیشزدن.