۱. آنچه پشت و پهلویش پخ و مانند پشت ماهی باشد. ۲. سرعتگیر.
فرهنگ فارسی عمید
پهلوانوار؛ بهروش پهلوانان؛ مانند پهلوان.
۱. هرچه دور خود یا گرد محوری بچرخد. ۲. چرخ. ۳. [مجاز] آسمان.
۱. آنکه آهنگ رسیدن به آسمان کند. ۲. [مجاز] خواهان ترقی و اعتلا.
۱. [مصغرِ گِرد] = گِرد ۲. حجلۀ عروس: ز گردکهای دورادور بسته / مه و خورشید چشم از نور بسته (نظامی۲: ۲۸۵).
۱. دلیری. ۲. پهلوانی.
۱. دور زدن؛ چرخیدن؛ گشتن: بگرد بر سرم ای آسیای دور زمان / به هر جفا که توانی که سنگ زیرینم (سعدی۲: ۵۱۵). ۲. تغییر کردن. ۳. شدن: نگردم از تو تا بیسر «نگردم» / ز تو تا درنگردم بر&z ...
آنکه حالش دگرگون شده باشد.
نالان؛ زاریکنان.
= گرز
۱. = گرسنه ۲. (حاصل مصدر) = گرسنگی
۱. انسان یا حیوان که معدهاش خالی و محتاج غذا باشد. ۲. [مجاز] حریص؛ آزمند.