سه گروهان؛ یکسوم عدۀ هنگ.
فرهنگ فارسی عمید
۱. گردش دادن. ۲. چرخانیدن. ۳. چیزی را در گرد چیز دیگر حرکت دادن. ۴. [مجاز] تغییر دادن.
آنکه گردوغبار برپا کند؛ غبارانگیز.
تصادم دو جریان با یکدیگر که گرد هم میچرخد و تنورۀ بزرگی از گردوخاک که دارای حرکت دورانی است تشکیل میدهد و وسعت میدان آن تا حدود صد مایل دیده شده است؛ دیوباد؛ سنگدوله.
آنکه بازوان قوی و پرگوشت دارد.
۱. کوهان شتر. ۲. کمرگاه.
= گرداگرد
= کردر
جایی که مردم در آنجا گردش و تفرج کنند.
۱. ماه شب چهارده؛ بدر؛ ماه تمام. ۲. [مجاز] رخسار؛ چهره.
۱. پنجۀ دست که آن را جمع و گره کنند و به کسی بزنند. ۲. قبضۀ کمان و گرفتن آن.
۱. شخص متکبر و مغرور. ۲. سرکش.