سواری که در میدان جنگ پایداری و در برابر دشمن ایستادگی کند.
فرهنگ فارسی عمید
۱. صاحب جاه و مرتبه؛ عالیرتبه؛ عالیمقام؛ گرانپایه. ۲. باوقار. ۳. تاریک.
۱. متکبر. ۲. باوقار؛ موقر. ۳. کاهل.
۱. وزین؛ سنگین. ۲. گرانقیمت: چو شاه آن متاع گرانسنج دید / چو دریا یکی دشت پرگنج دید (نظامی۵: ۸۰۲).
عمل گرانفروش.
آنکه چشمان درشت دارد؛ درشتچشم.
کسی که گوشش نشنود؛ گوشسنگین.
سنگین بودن گوش: بد مشنو وقت گرانگوشیست / زشت مگو نوبت خاموشیست (نظامی۱: ۸۸).
= گراییدن
۱. فلزی مسطح از آلیاژ روی که به روشی شبیه چاپ عکس، تصویر مورد نظر را بر روی آن حک میکنند. ۲. [مجاز] تصویری که با این روش بر روی کاغذ چاپ شده است.
در حال گراییدن؛ گراینده.
۱. زیرک. ۲. دلیر. ۳. مکار؛ طرار؛ حیلهگر.