zigzag
معنی
کج و معوج، جناغی، شکسته، منکسر کردن، دارای پیچ و خم کردن
سایر معانی: دارای مسیر زیگزاگ، زیگزاگ، خط چند جا شکسته، منشاری
[برق و الکترونیک] زیگزاگ
[ریاضیات] دارای پیچ و خم، شکسته، منکسر
سایر معانی: دارای مسیر زیگزاگ، زیگزاگ، خط چند جا شکسته، منشاری
[برق و الکترونیک] زیگزاگ
[ریاضیات] دارای پیچ و خم، شکسته، منکسر
دیکشنری
زیگ زاگ
اسم
zigzagکج و معوج
فعل
refract, deflect, zigzagمنکسر کردن
zigzagدارای پیچ و خم کردن
صفت
zigzagجناغی
broken, fragmentary, zigzag, fragmental, dodderedشکسته
ترجمه آنلاین
زیگزاگ
مترادف
askew ، awry ، bent ، crinkled ، crooked ، devious ، diagonal ، erratic ، fluctuating ، inclined ، indirect ، irregular ، jagged ، meandering ، oblique ، oscillating ، rambling ، serrated ، sinuous ، sloping ، snaking ، tortuous ، transverse ، twisted ، twisting ، undulating ، waggling ، winding