معنی
گرگ، حریصانه خوردن، بوحشت انداختن
سایر معانی: (معمولا با: down) با ولع خوردن، بلعیدن، (جانور شناسی) گرگ (canis)، خز گرگ، پوست گرگ، آدم سبع و حریص، آزمند، درنده خوی، ددمنش، (خودمانی - مرد) اهل لاس زدن، زن باز، زن ربا، زن بازی کردن، (ساز زهی) ناهنجاری، بدصدایی
سایر معانی: (معمولا با: down) با ولع خوردن، بلعیدن، (جانور شناسی) گرگ (canis)، خز گرگ، پوست گرگ، آدم سبع و حریص، آزمند، درنده خوی، ددمنش، (خودمانی - مرد) اهل لاس زدن، زن باز، زن ربا، زن بازی کردن، (ساز زهی) ناهنجاری، بدصدایی
دیکشنری
گرگ
اسم
wolfگرگ
فعل
guzzle, gobble, devour, engorge, gut, wolfحریصانه خوردن
fright, frighten, wolfبوحشت انداختن
ترجمه آنلاین
گرگ
مترادف
bolt ، cram ، devour ، gobble ، gorge ، gulp ، guzzle ، ingurgitate ، pack ، slop ، slosh ، stuff ، swallow