watery
معنی
ابدار، رقیق، ابی، تر، ابکی، پر اب، اشکبار
سایر معانی: آبکی، پر آب، آب زیپو، اشک آلود، با گریه و زاری، واقع در آب، دریایی، ضعیف، کم قوه، سست، شل، شل و ول، کم رنگ، رنگ پریده، وابسته به یا همانند آب، آبی، آبسان، آب مانند، آبگون، خیس، آبروت، لمبو، آب لمبو، آب آکند، (ابر) پر آب، باران دار، بارانی، باران زا
[نساجی] آبی - آبدار - آبکی
سایر معانی: آبکی، پر آب، آب زیپو، اشک آلود، با گریه و زاری، واقع در آب، دریایی، ضعیف، کم قوه، سست، شل، شل و ول، کم رنگ، رنگ پریده، وابسته به یا همانند آب، آبی، آبسان، آب مانند، آبگون، خیس، آبروت، لمبو، آب لمبو، آب آکند، (ابر) پر آب، باران دار، بارانی، باران زا
[نساجی] آبی - آبدار - آبکی
دیکشنری
آبدار
صفت
thin, watery, attenuate, rare, ethereal, lenisرقیق
watery, dilute, washy, diluted, soupy, wishy-washyابکی
tearful, watery, lachrymose, wetاشکبار
wet, moist, soggy, watery, dewy, humidتر
blue, wateryابی
juicy, succulent, hydrous, aqueous, watery, humidابدار
lush, juicy, ripe, having high water level, wateryپر اب
ترجمه آنلاین
آبکی
مترادف
adulterated ، anemic ، aqueous ، bloodless ، colorless ، damp ، dilute ، doused ، flavorless ، fluid ، humid ، insipid ، marshy ، moist ، pale ، runny ، serous ، sodden ، soggy ، tasteless ، thin ، washed ، water logged ، watered down ، waterlike ، weak ، wet