معنی

خوراک غذا، خواربار، اذوقه

دیکشنری

غذاهای آماده
اسم
food, grocery, provisions, provisions, foodstuff, provenderخواربار
viand, victualماکولات
food, purveyance, provender, supply, victualاذوقه
فعل
victualغذا ذخیره کردن
feed, provender, victual, supply with foodخواربار تامین کردن
cater, victual, supply with foodخواربار رساندن

ترجمه آنلاین

خوراکی ها

مترادف

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.