معنی

مجاورت، نزدیکی، اهل محل، همسایگی
سایر معانی: همسایگی، مجاورت، نزدیکی، اهل محل

دیکشنری

قربانی
اسم
proximity, vicinity, affinity, rapprochement, approximation, vicinageنزدیکی
vicinage, neighbor, neighbouringاهل محل
proximity, vicinity, presence, neighborhood, adjacency, vicinageمجاورت
neighborhood, vicinity, soda water, vicinage, neighbourhoodهمسایگی

ترجمه آنلاین

همسایگی

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.