variegated
معنی
چند رنگ
سایر معانی: رنگارنگ، الوان، چندرنگه، ملون، چندفام، متلون، متنوع، چندگونه، چندسان، گوناگون، مختلف، جورواجور
[زمین شناسی] متنوع، رنگارنگ - به یک رسوب یا سنگ رسوبی گویند، مانند طبقات قرمز یا ماسه سنگ، که نشان دهنده تغییراتی در رنگ در نقاط نامنظم نوارها، لکه ها، راه راه ها یا الگوهای مشبک می باشد. مقایسه شود با: خال دار یا لکه دار.
سایر معانی: رنگارنگ، الوان، چندرنگه، ملون، چندفام، متلون، متنوع، چندگونه، چندسان، گوناگون، مختلف، جورواجور
[زمین شناسی] متنوع، رنگارنگ - به یک رسوب یا سنگ رسوبی گویند، مانند طبقات قرمز یا ماسه سنگ، که نشان دهنده تغییراتی در رنگ در نقاط نامنظم نوارها، لکه ها، راه راه ها یا الگوهای مشبک می باشد. مقایسه شود با: خال دار یا لکه دار.
دیکشنری
متنوع
صفت
variegated, polychromatic, polychromeچند رنگ
ترجمه آنلاین
متنوع
مترادف
assorted ، changeable ، checkered ، diverse ، kaleidoscopic ، mixed ، motley ، mottled ، multicolor ، multicolored ، particolored ، patched ، spotted ، streaked ، striped ، varied ، versicolor