unsubstantial
/ˌʌnsəbˈstænʃəl/

معنی

واهی، بی اساس
سایر معانی: غیر مادی، ناگوهرین، سبک، زپرتی، غیرجسیم، سست بنیاد، بی دوام، unsubstantiality بی اساسی، بی اهمیتی

دیکشنری

غیرممکن است
صفت
unrealistic, chimerical, delusive, unreal, unsubstantial, romanticواهی
baseless, unfounded, groundless, idle, insubstantial, unsubstantialبی اساس

ترجمه آنلاین

غیر اساسی

مترادف

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.