unsubstantial
معنی
واهی، بی اساس
سایر معانی: غیر مادی، ناگوهرین، سبک، زپرتی، غیرجسیم، سست بنیاد، بی دوام، unsubstantiality بی اساسی، بی اهمیتی
سایر معانی: غیر مادی، ناگوهرین، سبک، زپرتی، غیرجسیم، سست بنیاد، بی دوام، unsubstantiality بی اساسی، بی اهمیتی
دیکشنری
غیرممکن است
صفت
unrealistic, chimerical, delusive, unreal, unsubstantial, romanticواهی
baseless, unfounded, groundless, idle, insubstantial, unsubstantialبی اساس
ترجمه آنلاین
غیر اساسی