unblushing
معنی
عاری از شرم، بی خجالت، بدون شرم
سایر معانی: (از شرم) سرخ نشده
سایر معانی: (از شرم) سرخ نشده
دیکشنری
ناراحتی
صفت
unblushingبی خجالت
unblushingبدون شرم
impudent, graceless, unashamed, shameless, unblushing, brazen-facedعاری از شرم
ترجمه آنلاین
رژگونه زدایی
مترادف
abandoned ، arrant ، audacious ، bald faced ، barefaced ، blatant ، bold ، brash ، brassy ، brazen ، brazenfaced ، cheeky ، depraved ، dissolute ، flagrant ، forward ، hardened ، high handed ، immodest ، immoral ، improper ، impudent ، incorrigible ، insolent ، lewd ، outrageous ، overbold ، presumptuous ، profligate ، reprobate ، rude ، unabashed ، unashamed ، unchaste ، unprincipled ، wanton