turn off
معنی
1- (از جاده ی اصلی به جاده ی فرعی) پیچیدن 2- (راه و غیره) منشعب شدن 3- (جریان چیزی را) بند آوردن، قطع کردن، 4- (موتور و غیره) خاموش کردن، 5- منحرف کردن، کنار زدن، 6- (امریکا - خودمانی) دلسرد کردن، دلزده کردن، بی علاقه کردن، ملول کردن، خسته کردن 7- (انگلیس - کارمند را) اخراج کردن، خاموش کردن یاشدن، محل چرخش، نقطه تحول، نقطه انحراف، (شیر آب و غیره) بستن، بند آوری، (رادیو یا موتور و غیره) خاموش سازی، (جاده) محل انحراف، محل انشعاب، دلسرد کننده، مایوس کننده
[کامپیوتر] خاموش کردن
[کامپیوتر] خاموش کردن
دیکشنری
خاموش
فعل
turn offخاموش کردن یاشدن
ترجمه آنلاین
خاموش کردن
مترادف
alienate ، bore ، disenchant ، disinterest ، displease ، irritate ، lose one's interest ، make one sick ، nauseate ، offend ، put off ، repel ، sicken