trying
معنی
سخت، کوشا
سایر معانی: آزار دهنده، ستوهنده، بدقلق، طاقت فرسا، بی تاب کننده، ساعی
سایر معانی: آزار دهنده، ستوهنده، بدقلق، طاقت فرسا، بی تاب کننده، ساعی
دیکشنری
تلاش کن
صفت
hard, difficult, tough, strict, rigid, tryingسخت
diligent, industrious, studious, trying, sedulousکوشا
ترجمه آنلاین
تلاش کردن
مترادف
aggravating ، annoying ، arduous ، demanding ، exacting ، exasperating ، exigent ، fatiguing ، hard ، irksome ، irritating ، onerous ، oppressive ، pestilent ، provocative ، rough ، severe ، sticky ، strenuous ، stressful ، taxing ، tight ، tiresome ، tough ، tricky ، troublesome ، upsetting ، vexing ، wearisome ، weighty