معنی

سفر، کوچ مسافرت باگاری، بازحمت حرکت کردن، باسختی و آهستگی مسافرت کردن
سایر معانی: (افریقای جنوبی) با گاری سفر کردن، (آهسته و با زحمت) مسافرت کردن، کند پیشرفت کردن، (افریقای جنوبی) سفر با گاری (که توسط گاو نر کشیده می شود)، مهاجرت، کوچ، باسختی واهستگی مسافرت کردن

دیکشنری

گشت و گذار
اسم
travel, trip, journey, tour, voyage, trekسفر
trekکوچ مسافرت باگاری
فعل
trekبازحمت حرکت کردن
trekباسختی و آهستگی مسافرت کردن

ترجمه آنلاین

پیاده روی

مترادف

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.