معنی

جمع، جمع کل، جمله، حاصل جمع، تام، کلی، مجموع، کل، مطلق، کامل، جمع کردن
سایر معانی: سرجمع، تمام و کمال، محض، صرف، جمع زدن، جمع بستن، (به هم) افزودن، سرزدن به، بالغ شدن بر، رسیدن به، (امریکا - خودمانی - اتومبیل را) کاملا خراب کردن، به طور تعمیر ناپذیر صدمه زدن، (امریکا - خودمانی) فرو پاشاندن، (کاملا) خراب کردن، با خاک یکسان کردن، سرجمع کردن
[برق و الکترونیک] کل
[مهندسی گاز] مجموع، جمع
[صنعت] جامع، کامل، سرجمع، جمع، کل
[ریاضیات] کل
[آمار] مجموع , کل

دیکشنری

جمع
اسم
sum, total, plural, addition, aggregate, summationجمع
total, sum total, entirety, grossجمع کل
sum, totalحاصل جمع
sentence, term, sum, totalجمله
فعل
collect, roll up, stack up, gather, tot, totalجمع کردن
صفت
total, whole, collected, lump, assembledمجموع
total, bald, pilgarlicکل
general, total, universal, generic, generalized, materialکلی
perfect, complete, full, full, thorough, totalکامل
totalتام
absolute, utter, sheer, total, abstract, fullمطلق

ترجمه آنلاین

کل

مترادف

متضاد

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.