total
معنی
سایر معانی: سرجمع، تمام و کمال، محض، صرف، جمع زدن، جمع بستن، (به هم) افزودن، سرزدن به، بالغ شدن بر، رسیدن به، (امریکا - خودمانی - اتومبیل را) کاملا خراب کردن، به طور تعمیر ناپذیر صدمه زدن، (امریکا - خودمانی) فرو پاشاندن، (کاملا) خراب کردن، با خاک یکسان کردن، سرجمع کردن
[برق و الکترونیک] کل
[مهندسی گاز] مجموع، جمع
[صنعت] جامع، کامل، سرجمع، جمع، کل
[ریاضیات] کل
[آمار] مجموع , کل