معنی

خشم، حالت، خیم، مزاج، سرشت، طبیعت، خو، خوی، طبع، قلق، ابدیده کردن، درست ساختن، درست خمیر کردن، میزان کردن، مخلوط کردن، اب دادن، ملایم کردن
سایر معانی: تعدیل کردن، توام کردن، درآمیختن، (فلز) باز پخت کردن، آب دادن، آب دیده کردن، سرد و گرم کردن، سخت کردن، سرشتن، به غلظت دلخواه رساندن، به عمل آوردن، (انسان - دراثر تجربیات تلخ یا دشواری و غیره) کاردیده کردن، مانند پولاد آبدیده کردن، استوار کردن، محکم کردن، خلق، حالت روحی، منش، بد خلقی، ناسازگاری، غیظ، خصلت، نهاد، گرایش، ویژگی(ها)، (نادر) جور کردن، مناسب کردن، تنظیم کردن، (قدیمی) به نسبت مناسب مخلوط کردن، درست آمیختن، (موسیقی) ساز را کوک و میزان کردن، (زیر و بمی را) تنظیم کردن، اب دادن فلز، معتدل کردن، غضب
[ریاضیات] بازگشت، نرم کردن، تمیز کردن، بازپخت، آبگیری