معنی

موقوف کردن، معوق گذاردن، معلق کردن، اویزان شدن یا کردن، اندروا بودن، موقتا بیکار کردن
سایر معانی: منتظر خدمت کردن، (از کار برای مدتی) منفصل کردن، (موقتا) اخراج کردن، آویختن، آویزان کردن، آونگان کردن یا شدن، دلنگان کردن یا شدن، به تعویق انداختن، معوق کردن، واپساندن، واپس انداختن، به تعلیق در آوردن، متوقف کردن، ایستاکردن، باز ایستاندن، دروایه کردن، پادر هوا کردن یا شدن، مسکوت گذاشتن، دروایه شدن، به حالت تعلیق درآمدن، معلق بودن، آگیشیدن، محروم کردن، (نادر) بلاتکلیف نگه داشتن
[کامپیوتر] معوق داشتن .
[برق و الکترونیک] معلق کردن
[مهندسی گاز] معلق کردن، معوق گذاردن
[حقوق] معلق کردن، متوقف کردن، موقتأ از وکالت یا قضاوت محروم کردن، از خدمت معلق کردن
[ریاضیات] آویزان شدن، ایستادن

دیکشنری

تعلیق
فعل
suspend, hangمعلق کردن
suppress, abolish, finish, put an end, stop, suspendموقوف کردن
suspendاویزان شدن یا کردن
suspendاندروا بودن
suspendموقتا بیکار کردن
delay, postpone, put off, suspendمعوق گذاردن

ترجمه آنلاین

تعلیق کند

مترادف

متضاد

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.