superintend
معنی
سرپرستی کردن، ریاست کردن، مباشرت کردن، نظارت کردن بر
سایر معانی: نظارت کردن، اداره کردن
سایر معانی: نظارت کردن، اداره کردن
دیکشنری
سرپرست
فعل
superintend, manageمباشرت کردن
chairman, patronize, superintendریاست کردن
superintendنظارت کردن بر
care, manage, patronize, superintend, tutorسرپرستی کردن
ترجمه آنلاین
سرپرست