superintend
/ˌsuːpərɪnˈtend/

معنی

سرپرستی کردن، ریاست کردن، مباشرت کردن، نظارت کردن بر
سایر معانی: نظارت کردن، اداره کردن

دیکشنری

سرپرست
فعل
superintend, manageمباشرت کردن
chairman, patronize, superintendریاست کردن
superintendنظارت کردن بر
care, manage, patronize, superintend, tutorسرپرستی کردن

ترجمه آنلاین

سرپرست

مترادف

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.