sully
معنی
لکه دار کردن، کثافت، الوده شدن
سایر معانی: لک انداختن، چرکین کردن، (مجازی) ننگین کردن، آبرو ریزی کردن، (مجهور) لکه دار شدن، ننگین شدن، الودگی
سایر معانی: لک انداختن، چرکین کردن، (مجازی) ننگین کردن، آبرو ریزی کردن، (مجهور) لکه دار شدن، ننگین شدن، الودگی
دیکشنری
سولی
فعل
blemish, tarnish, foul, taint, smear, sullyلکه دار کردن
sully, taintالوده شدن
slubber, smirch, smooch, sullyکثافت
ترجمه آنلاین
کثیف