subtle
معنی
دقیق، زیرک، محیل، لطیف، تیز و نافذ
سایر معانی: کم چگال، نامتکاثف، کم غلظت، ناچگال، بسیط، نافشرده، نامتراکم، ناهمفشرده، موشکاف، موبین، نازک انگار، ظریف انگار، زیرکانه، موشکافانه، موبینانه، نازک انگارانه، ظریف انگارانه، ریز ساخت، پیچیده، حساس، نامحسوس، کم نمود، مبهم، ترفندین، حیله گر، حیله آمیز، دستانی، فندآمیز، فریب آمیز، ماهرانه
[یوگا] در رویا تجربه ای از سطوح ظریف
سایر معانی: کم چگال، نامتکاثف، کم غلظت، ناچگال، بسیط، نافشرده، نامتراکم، ناهمفشرده، موشکاف، موبین، نازک انگار، ظریف انگار، زیرکانه، موشکافانه، موبینانه، نازک انگارانه، ظریف انگارانه، ریز ساخت، پیچیده، حساس، نامحسوس، کم نمود، مبهم، ترفندین، حیله گر، حیله آمیز، دستانی، فندآمیز، فریب آمیز، ماهرانه
[یوگا] در رویا تجربه ای از سطوح ظریف
دیکشنری
نامحسوس
صفت
subtle, delicate, soft, soft, fine, tenderلطیف
precise, accurate, exact, detailed, careful, subtleدقیق
alert, shrewd, nimble, smart, clever, subtleزیرک
subtile, subtle, astute, pawky, slyمحیل
subtleتیز و نافذ
ترجمه آنلاین
ظریف
مترادف
attenuate ، attenuated ، deep ، discriminating ، ethereal ، exquisite ، faint ، fine ، finespun ، hairline ، hairsplitting ، illusive ، implied ، inconspicuous ، indirect ، indistinct ، inferred ، ingenious ، insinuated ، mental ، penetrating ، profound ، refined ، slight ، sophisticated ، suggestive ، tenuous ، thin ، understated