subsume
معنی
رده بندی کردن، استنتاج کردن، شامل کردن، استقراء کردن
سایر معانی: گنجاندن، مشمول (چیزی)کردن، جزو (چیزی)کردن، درج کردن
سایر معانی: گنجاندن، مشمول (چیزی)کردن، جزو (چیزی)کردن، درج کردن
دیکشنری
زیرمجموعه
فعل
classify, subsume, categorizeرده بندی کردن
subsumeشامل کردن
subsumeاستقراء کردن
derive, infer, conclude, evolve, induce, subsumeاستنتاج کردن
ترجمه آنلاین
زیرمجموعه کردن