subsequent
معنی
لاحق، مابعد، پسین، بعد، متعاقب، بعدی، دیرتر، خلفی، پس ایند
سایر معانی: سپسی، سپسین، پیایند، (با: to) بعد از، پس از، وابسته به رویداد متعاقب یا پس رویداد
[ریاضیات] در سایر متعاقب، بعدی، لاحق
[آب و خاک] شاخه فرعی
سایر معانی: سپسی، سپسین، پیایند، (با: to) بعد از، پس از، وابسته به رویداد متعاقب یا پس رویداد
[ریاضیات] در سایر متعاقب، بعدی، لاحق
[آب و خاک] شاخه فرعی
دیکشنری
متعاقب
صفت
subsequent, further, future, latter, ulterior, puisneبعدی
subsequent, following, pursuant, succedentمتعاقب
next, subsequentبعد
subsequent, last, hindmost, hinderپسین
subsequent, accessoryلاحق
subsequent, nextمابعد
posterior, subsequentدیرتر
succeeding, subsequentخلفی
subsequentپس ایند
ترجمه آنلاین
بعدی
مترادف
consecutive ، consequent ، consequential ، ensuing ، following ، later ، next ، posterior ، postliminary ، proximate ، resultant ، resulting ، sequent ، sequential ، serial ، subsequential ، succeeding ، successional ، successive