subordinate
معنی
مادون، تابع، مرئوس، پایینی، فرعی، مرئوس، تابع، وابسته، مادون، فرمانبردار، مطیع، تابع قرار دادن، زیردست یا مطیع کردن
سایر معانی: زیر دست، دون پایه، ثانوی، یاور، دوم، تحت انقیاد، تحت استیلا، (دستور زبان) پیرو، تبعی، مهار کردن، لگام کردن، تحت سلطه در آوردن، تحت انقیاد در آوردن، تابع بودن یا کردن، متبوع دانستن، پیرو کردن، در مقام یا درجه دوم قرار دادن، ثانوی کردن، فرعی کردن، وابسته کردن، دارای بستگی کردن یا شدن، تسلیم، رضامند، آدم دون پایه، آدم زیر دست، پایین تر
[ریاضیات] فرعی، وابسته، مادون، پیرو
سایر معانی: زیر دست، دون پایه، ثانوی، یاور، دوم، تحت انقیاد، تحت استیلا، (دستور زبان) پیرو، تبعی، مهار کردن، لگام کردن، تحت سلطه در آوردن، تحت انقیاد در آوردن، تابع بودن یا کردن، متبوع دانستن، پیرو کردن، در مقام یا درجه دوم قرار دادن، ثانوی کردن، فرعی کردن، وابسته کردن، دارای بستگی کردن یا شدن، تسلیم، رضامند، آدم دون پایه، آدم زیر دست، پایین تر
[ریاضیات] فرعی، وابسته، مادون، پیرو
دیکشنری
تابع
اسم
function, subordinate, subsidiary, citizen, sub, followerتابع
sub, subordinate, puisne, subalternمادون
subordinateمرئوس
subordinateپایینی
فعل
subordinateتابع قرار دادن
subordinateزیردست یا مطیع کردن
صفت
dependent, subordinate, subservient, amenable, subsidiary, passiveتابع
dependent, affiliate, related, interdependent, attached, subordinateوابسته
subsidiary, secondary, ancillary, accessory, subordinate, derivativeفرعی
docile, obedient, submissive, subject, subordinate, conformableمطیع
obedient, subordinate, obsequious, biddableفرمانبردار
subordinate, subjacent, subservient, behindhand, puisne, subalternمادون
subordinateمرئوس
ترجمه آنلاین
تابع
مترادف
accessory ، adjuvant ، ancillary ، auxiliary ، baser ، below par ، collateral ، contributory ، dependent ، inferior ، insignificant ، junior ، low ، lower ، minor ، paltry ، satellite ، second fiddle ، second string ، secondary ، smaller ، sub ، subaltern ، subalternate ، subject ، submissive ، subnormal ، subservient ، subsidiary ، substract ، tributary ، under ، underaverage ، unequal