معنی

رام کردن، تسلیم کردن، مطیع کردن، مقهور ساختن
سایر معانی: مغلوب کردن، از پای در آوردن، شکست دادن، مقهور کردن، (با استدلال یا مهارت) چیره شدن بر، مهار کردن، منکوب کردن، تحت کنترل در آوردن، تحت اختیار در آوردن، آرام کردن، تسکین دادن، ملایم کردن، (از شدت یا زنندگی چیزی) کاستن

دیکشنری

زیر پا گذاشتن
فعل
subdue, subjugate, subject, harness, reduceمطیع کردن
domesticate, bridle, subdue, daunt, gentle, masterرام کردن
subdueمقهور ساختن
submit, give up, cede, hand over, subjugate, subdueتسلیم کردن

ترجمه آنلاین

رام کردن

مترادف

متضاد

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.