معنی

تابع، مادون، زیر دست، افسر جزء، مادون، فرعی
سایر معانی: دون پایه، (انگلیس) افسر جز (پایین تر از سروان)، ستوان
[ریاضیات] متداخل

دیکشنری

تابع
اسم
function, subordinate, subsidiary, citizen, sub, subalternتابع
subalternافسر جزء
sub, subordinate, puisne, subalternمادون
servitor, subalternزیر دست
صفت
subsidiary, secondary, ancillary, accessory, subordinate, subalternفرعی
subordinate, subjacent, subservient, behindhand, puisne, subalternمادون

ترجمه آنلاین

فرعی

مترادف

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.