معنی

کوشش کردن، سر و دست شکسن، کوشیدن، گستردن، جد و جهد کردن نزاع کردن
سایر معانی: تکاپو کردن، تلاش کردن، جد و جهد کردن، (سخت) کوشیدن، چخیدن، تقلا کردن، ستیزه کردن، ستیزیدن، پیکار کردن، مبارزه کردن، کشمکش کردن، جنگیدن

دیکشنری

تلاش کن
فعل
strive, endeavor, try, tug, endeavourکوشیدن
try, labor, assay, attempt, bend, striveکوشش کردن
spread, lay on, propagate, streak, striveگستردن
beaver, strive, try, endeavourسر و دست شکسن
striveجد و جهد کردن نزاع کردن

ترجمه آنلاین

تلاش کردن

مترادف

متضاد

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.