معنی

اختر، کوکب، نجم، خط سفید پیشانی اسب، ستاره، نشان ستاره، درخشیدن، باستاره زینت کردن، ستاره نمایش وسینماشدن
سایر معانی: استار، نشان ستاره (معمولا 5 تا 7 پره دارد)، (ستاره خوانی) برج، ستاره ی هنگام تولد، ستاره ی بخت، (معمولا جمع) طالع، بخت، اقبال، سرنوشت، آدم برجسته، شخص درخشان، هنرپیشه ی سرآمد، (مجازی) ستاره، چهره ی درخشان، (بازیگر) نقش اصلی را ایفا کردن، ستاره بودن یا کردن، هنرپیشه ی اصلی بودن، برجسته، درخشان، پرجلوه، رجوع شود به: asterix، با ستاره آراستن، ستاره نشان کردن، ستاره دار کردن، وابسته به ستارگان، اختری، استارین، درتاتر ستاره نمایش وسینماشدن
[سینما] هنرپیشه اول فیلم : زن یا مرد - ستاره فیلم - بازیگر اصلی - ستاره
[کامپیوتر] ستاره - کاراکتر * .
[برق و الکترونیک] ستاره
[ریاضیات] ستاره

دیکشنری

ستاره
اسم
star, asterisk, shiner, asterستاره
starاختر
starکوکب
asterisk, star, asterismنشان ستاره
starنجم
starخط سفید پیشانی اسب
فعل
shine, star, glint, glister, luster, sheenدرخشیدن
starباستاره زینت کردن
starستاره نمایش وسینماشدن

ترجمه آنلاین

ستاره

مترادف

متضاد

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.