stagger
معنی
لنگیدن، تلو تلو خوردن، گیج خوردن، یله رفتن، تردید داشتن، بتناوب کار کردن
سایر معانی: پیلی پیلی خوردن، سکندری رفتن، ناویدن، گیج گیج خوردن، (مثلا با زدن ضربه) به تلوتلو خوردن انداختن، گیج کردن، (با شگفتی یا وحشت یا اندوه و غیره) کاملا تحت تاثیر قرار دادن، از پا انداختن، (شدیدا) سراسیمه کردن، متناوب کردن، به طور متناوب تنظیم کردن، گاهوار کردن، پستا به پستا کردن، پستایی کردن، متنوع کردن، جورواجور کردن، تردید کردن، (اراده و غیره) سست شدن، (طرز تنظیم ملخ ها و جاسازی بالک های هواپیما) یک در میان کردن، بی ترتیب آراستن، عقب و جلو کار گذاشتن، ضربدری کردن، آرایش یک در میان یا پستایی یا ضربدری
[عمران و معماری] نامتقابل
[زمین شناسی] نامتقابل، متناوب، شطرنجی
سایر معانی: پیلی پیلی خوردن، سکندری رفتن، ناویدن، گیج گیج خوردن، (مثلا با زدن ضربه) به تلوتلو خوردن انداختن، گیج کردن، (با شگفتی یا وحشت یا اندوه و غیره) کاملا تحت تاثیر قرار دادن، از پا انداختن، (شدیدا) سراسیمه کردن، متناوب کردن، به طور متناوب تنظیم کردن، گاهوار کردن، پستا به پستا کردن، پستایی کردن، متنوع کردن، جورواجور کردن، تردید کردن، (اراده و غیره) سست شدن، (طرز تنظیم ملخ ها و جاسازی بالک های هواپیما) یک در میان کردن، بی ترتیب آراستن، عقب و جلو کار گذاشتن، ضربدری کردن، آرایش یک در میان یا پستایی یا ضربدری
[عمران و معماری] نامتقابل
[زمین شناسی] نامتقابل، متناوب، شطرنجی
دیکشنری
تکان دادن
فعل
stumble, wobble, stagger, lurch, swing, reelتلو تلو خوردن
reel, staggerیله رفتن
limp, clop, halt, hobble, lag, staggerلنگیدن
reel, staggerگیج خوردن
staggerبتناوب کار کردن
scruple, stagger, vacillateتردید داشتن
ترجمه آنلاین
تلو تلو خوردن