stack up
معنی
روی هم انباشتن، جمع کردن، اندازه گرفتن
سایر معانی: 1- گرد آوردن، انباشتن 2- (با: with یا againt) قابل مقایسه بودن، (با چیز دیگر) سنجش پذیر بودن، آرایش هواپیماها در ارتفاعات متفاوت (برای جلوگیری از تصادم) در انتظار نوبت یا اجازه ی فرود
سایر معانی: 1- گرد آوردن، انباشتن 2- (با: with یا againt) قابل مقایسه بودن، (با چیز دیگر) سنجش پذیر بودن، آرایش هواپیماها در ارتفاعات متفاوت (برای جلوگیری از تصادم) در انتظار نوبت یا اجازه ی فرود
دیکشنری
جمع کردن
فعل
collect, roll up, stack up, gather, tot, flocجمع کردن
huddle, accumulate, stack up, bank, pyramidروی هم انباشتن
measure, gage, gauge, mete, span, stack upاندازه گرفتن
ترجمه آنلاین
جمع کردن