معنی

صرف کردن، خرج کردن، تمام شدن، صرف شدن، سودن
سایر معانی: به پایان رساندن، تمام کردن، مصرف کردن، گساردن، تحلیل رفتن، فدا کردن، (پول) خرج کردن، (وقت) صرف کردن، گذراندن، سپری کردن، (پول یا وقت) حرام کردن، هدر دادن، پرداخت کردن، تحلیل رفتن قوا
[مهندسی گاز] صرف کردن، پرداخت کردن، خرج کردن

دیکشنری

خرج کردن
فعل
spend, expend, outlay, disburseخرج کردن
spend, conjugate, expend, have, inflect, put onصرف کردن
spendصرف شدن
spendسودن
end, finish, expire, give out, go, spendتمام شدن

ترجمه آنلاین

خرج کردن

مترادف

متضاد

جمله‌های نمونه

She enjoys gardening and spends hours tending to her plants.

او از باغبانی لذت می‌برد و ساعت‌ها وقت می‌گذراند تا به گیاهانش مراقبت کند.

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.