معنی

تخم ماهی، بذر، اشپل، تخم ریزی کردن، تولید مثل کردن
سایر معانی: (به ویژه ماهی) تخم ریزی کردن، بچه زایی کردن، (به ویژه به تعداد زیاد - تداعی منفی) ایجاد کردن، موجب شدن، به وجود آوردن، (ماهی و قورباغه و نرم تنان و سخت پوستان) تخم، خاویار، اولاد، توله، تخم و ترکه، زاد و رود، جرم، تخم ریزی کردن حیوانات دریایی

دیکشنری

تخم ریزی
اسم
seed, spawn, spore, spermبذر
berry, spawnتخم ماهی
spawnاشپل
فعل
spawnتخم ریزی کردن
spawnتولید مثل کردن

ترجمه آنلاین

تخم ریزی

مترادف

متضاد

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.