smother
معنی
خفه کردن، خفه شدن، خاموش کردن، در دل نگاه داشتن
سایر معانی: از هوا محروم کردن، (مجازی) دلگیر بودن، دچار خفقان کردن، دچار نفس تنگی کردن، (کاملا) پوشاندن، (به سرعت و کاملا) شکست دادن، منکوب کردن، پنهان کردن، سرکوب کردن، دچار اختناق کردن
سایر معانی: از هوا محروم کردن، (مجازی) دلگیر بودن، دچار خفقان کردن، دچار نفس تنگی کردن، (کاملا) پوشاندن، (به سرعت و کاملا) شکست دادن، منکوب کردن، پنهان کردن، سرکوب کردن، دچار اختناق کردن
دیکشنری
خفه شو
فعل
smother, be strangled, be suffocatedخفه شدن
choke, stifle, strangle, smother, throttle, silenceخفه کردن
silence, put out, extinguish, stifle, out, smotherخاموش کردن
smotherدر دل نگاه داشتن
ترجمه آنلاین
خفه کردن
مترادف
asphyxiate ، choke ، collect ، compose ، conceal ، control ، cool ، cork ، douse ، envelop ، heap ، hush up ، inundate ، keep back ، kill ، muffle ، overwhelm ، quash ، quell ، quench ، rein ، repress ، restrain ، shower ، shroud ، simmer down ، snuff ، squelch ، stamp out ، stifle ، strangle ، suffocate ، suppress ، surround ، throttle