معنی

براق، صاف، نرم، ابریشمی، حریری، ابریشم پوش، ابریشم نما کردن
سایر معانی: (مجازی) خوشایند، پرتجمل، ملایم، لطیف، پرندین، ملبس به ابریشم، ابریشم مانند، پرجلا
[نساجی] ابریشمی - نرم و لطیف - براق - صاف - حریری- ابریشم پوش - ابریشم نما کردن
[پلیمر] ابریشمی کردن

دیکشنری

ابریشم
فعل
silkenابریشم نما کردن
صفت
silky, silken, sericeousابریشمی
soft, smooth, fine, flexible, fluffy, silkenنرم
silkenابریشم پوش
sheer, silkenحریری
shiny, sleek, glossy, shining, splendid, silkenبراق
smooth, clear, flat, plain, slick, silkenصاف

ترجمه آنلاین

ابریشمی

مترادف

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.