معنی

بالیدن، بر پا کردن، نصب کردن، واگذاشتن، ترتیب، برپایی، مقدمهچینی، برپا کردن، وضع بدن، وضع، منتصب
سایر معانی: 1- صاف نشاندن 2- فرازاندن، در جای بلند قرار دادن 3- به قدرت رساندن 4- خود را بزرگتر از واقعیت جلوه دادن 5 - (خیمه و غیره)افراشتن، کار گذاشتن 6- آغاز کردن 7- سرمایه دادن 8- شاد و خرم کردن، نشئه کردن 9- موفق کردن 10- موجب شدن 11- درموقعیت خطرناک قرار دادن، وضع، ترتیب، وضع بدن، وضعیت، قرار، سازمان، جزئیات، برنامه، طرز ایستادن، طرز قرارگیری، ریخت
[کامپیوتر] برقرار کردن ؛ ساختن؛ دائر کردن؛ تنظیم کردن ؛ برپا کردن
[دندانپزشکی] نصب کردن
[نساجی] مونتاژ - سوار کردن قطعات ماشین - پارتی - مجموعه - دستگاه - ماشین ترتیب
[ریاضیات] نصب، مدل، نمونه، طرح کردن، ساختن، برپا کردن، تنظیم اولیه، آماده ساختن، پیدا کردن، محاسبه کردن، بدست آوردن، تشکیل دادن
[سینما] کاشتن - وضعیت - محل کاشتن دوربین - کاشتن دوربین - کادراژ - طرز کاشتن دوربین - جای دوربین [در آغاز هر صحنه ] / نصب کردن - آرایش / تنظیم - آغاز - محل دوربین
[برق و الکترونیک] تنظیم نسبت بین سطح سیاهی مرجع و سطح سفیدی مرجع در تلویزیون که هر دو از سطح محو اندازه گیری شده باشند و برحسب درصد بیان می شود . - برپایی
[صنعت] آماده سازی، نصب، راه اندازی

دیکشنری

برپایی
فعل
set up, erect, establish, stand up, found, inaugurateبر پا کردن
install, mount, erect, set up, fix, fayنصب کردن
subside, set upواگذاشتن
flaunt, glory, grow, pride, boast, set upبالیدن

ترجمه آنلاین

راه اندازی کرد

مترادف

متضاد

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.