set down
معنی
نوشتن، یادداشت کردن، پیاده کردن، نشاندن، بزمین گذاشتن
سایر معانی: 1- قراردادن، کار گذاشتن 2- زمین گذاشتن 3- (هواپیما) نشاندن، فرود آوردن 4- نوشتن، ضبط کردن 5- وابسته دانستن (به چیزی)، نسبت دادن 6- (مقررات و غیره) برقرار کردن
سایر معانی: 1- قراردادن، کار گذاشتن 2- زمین گذاشتن 3- (هواپیما) نشاندن، فرود آوردن 4- نوشتن، ضبط کردن 5- وابسته دانستن (به چیزی)، نسبت دادن 6- (مقررات و غیره) برقرار کردن
دیکشنری
تنظیم کردن
فعل
disassemble, dismount, take down, set down, dismantle, overhaulپیاده کردن
write, write down, inscribe, pen, set down, characterنوشتن
note, set down, commentیادداشت کردن
set downبزمین گذاشتن
set, stud, push, imprint, infix, set downنشاندن
ترجمه آنلاین
قرار دادن