معنی

نشسته، غیر مهاجر، غیر متحرک، مقیم در یک جا
سایر معانی: مستلزم نشستن زیاد، مستلزم پشت میز نشینی، ناجنبا، نشیمند
[زمین شناسی] نشسته، غیر مهاجر، مقیم در یکجا، غیر متحرک

دیکشنری

نشسته
صفت
sitting, sedentary, sejant, soaplessنشسته
sedentaryغیر مهاجر
sedentaryغیر متحرک
sedentaryمقیم در یک جا

ترجمه آنلاین

بی تحرک

مترادف

متضاد

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.