معنی

درجه، تناسب، وزن، ترازو، نسبت، اندازه، معیار، پوسته، کفه ترازو، مقیاس نقشه، خط مقیاس، هر چیز مدرج، وسیله سنجش، هر چیز پله پله، اعداد روی درجه گرماسنج و غیره، پولک یا پوسته بدن جانور، مقیاس، پله، فلس، گام، پیمودن، مقیاس کردن، مقیاس گذاشتن، توزین کردن، نقشه کشیدن
سایر معانی: (نقطه هایا خط های کوتاه که چیزی را مدرج می کند مثل خط های خطکش) زینه بندی، مدرج شدگی، هر چیز مدرج (برای اندازه گیری)، سنجه، اشل، ایاره، میزان، زینه، پیمانه، (در مدل سازی و نقشه کشی و غیره) نسبت اندازه ی مدل یا نقشه به اندازه ی خود چیز، طبقه بندی، زینه بندی، دسته بندی، درجه بندی، (از نردبان یا پلکان یا کوه و غیره) بالا رفتن، صعود کردن، (هر چیز رفیع) دست یافتن، رسیدن، فایق شدن، چیره شدن، فرازیدن، درجه بندی کردن، مدرج کردن، زینه بندی کردن، تنظیم کردن، سنجیدن، (با ترازو و غیره) اندازه گرفتن، مقیاس گرفتن، اندازه داشتن، (برحسب معیار معین) افزودن (با: up) یا کاستن (با: down)، (در اصل) نردبان، پلکان، هر وسیله ی بالا رفتن، (ریاضی) نرد، پاشنه ی مقیاس، مقیاس خطی، (موسیقی) گام، توالی هفت نت موسیقی، اسکالا، (ماهی و مار و غیره) فلس، پولک، پشیزه، (فلس) پاک کردن، کندن، فلس گیری کردن، رجوع شود به: scale insect، کبره، دله، ورقه، (فلز - در اثر زنگ زدگی) پوسته پوسته شدگی، لایه لایه شدگی، شوره زدگی، (در قوری و سماور و دیگ بخار و غیره) ته نشست سخت شده، ته گرفتگی، درآوردن این ته نشست، (گیاه شناسی) پولک برگ، پولک برگه (که شکوفه را می پوشاند)، تراشیدن، (لایه لایه) بریدن، نازک کردن، با فلس یا پولک پوشاندن، (دندان پزشکی - با ابزار ویژه) جرم دندان را پاک کردن، جرم دندان، (معمولا جمع) ترازو، قپان، کرستون، باسکول، (ترازو) کفه، (با ترازو) وزن کردن یا شدن، (s بزرگ - جمع) برج میزان (رجوع شود به: libra)، درجمع ترازو
[شیمی] مقیاس، ترازو
[سینما] اندازه
[عمران و معماری] مقیاس - میزان - مقیاس گذاری - ترازو - قپان - پوسته شدن - پوسته کردن - روبرداری
[کامپیوتر] مقایش گذاشتن؛ مقایس - مقیاس، مقیاس گذاری تغییر اندازه یک شی ء گرافیکی، بدون تغییر شکل آن در بسیاری از برنامه های ترسیمی، می توانید به وسیله ی انتخاب شیئی و کشیدن یکی از نقاط گوشه ای آن، شی ء مورد نظر را مقیاس گذاری کنید .
[برق و الکترونیک] مقیاس 1. مجموعه هایی از نشانه ها برای خواندن مقدار کمیت یا تنظیم . 2. مجموعه ای از نتهای موسیقی که از کم به زیاد با شمای معینی از فواصل مناسب برای موسیقی منظم شده اند . 3. تغییر مقادیر واحدهایی که مسئله ای برحسب آنها بیان شده است برای قرار دادن همه مقادیر در داخل ظرفیت کامپیوتر . - مقیاس
[فوتبال] مقیاس
[مهندسی گاز] مقیاس، پوسته، پوسته پوسته شدن
[زمین شناسی] مقیاس کردن - نسبت فاصله روی نقشه، عکس یا تصویر به همان فاصله روی زمین که تمام آنها با واحدهای مشابه بیان می شود
[بهداشت] مقیاس
[نساجی] پولک - فلس - پوست - پوسته - رسوب - ماده ته نشین شده - مقیاس - خط مقیاس - هر چیز مدرج - وزن داشتن - کفه ترازو - درجه - میزان
[ریاضیات] مقیاس
[آمار] مقیاس

دیکشنری

مقیاس
اسم
scale, measure, gauge, yardstick, criterion, meterمقیاس
size, measure, extent, measurement, gauge, scaleاندازه
scale, balanceترازو
standard, criterion, scale, yardstick, test, paragonمعیار
crust, case, scale, membrane, cortex, flakeپوسته
step, pitch, stride, pace, scale, footstepگام
scale, flake, small copper coin, squamaفلس
degree, grade, rating, point, scale, gaugeدرجه
rhythm, burden, cadence, scale, avoirdupois, chargeوزن
proportion, appropriateness, proportionality, symmetry, analogy, scaleتناسب
proportion, ratio, relation, relationship, respect, scaleنسبت
scale, pan, scalepanکفه ترازو
scaleمقیاس نقشه
step, stair, rung, echelon, stage, scaleپله
scaleخط مقیاس
scaleهر چیز مدرج
scaleوسیله سنجش
scaleهر چیز پله پله
scaleاعداد روی درجه گرماسنج و غیره
scaleپولک یا پوسته بدن جانور
فعل
scaleمقیاس کردن
traverse, travel, wend, mete, measure, scaleپیمودن
plan, compass, engineer, machinate, map, scaleنقشه کشیدن
scaleمقیاس گذاشتن
scale, weighتوزین کردن

ترجمه آنلاین

مقیاس

مترادف

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.