معنی

خورش، چاشنی، سوس، رب، اب خورش، جاشنی غذا، خوش مزه کردن، چاشنی زدن به، نم زدن
سایر معانی: (خوراک پردازی) سس، شیره، شکلات آبسان (که روی بستنی می ریزند)، خوشاب، میوه ی پخته، طعم افزا، مزه آور، (مجازی) علاقه انگیز، (محلی) سبزی خوردن، (عامیانه) گستاخی، پررویی، روی زیاد، سس یا چاشنی زدن، مزه دار کردن، خوش طعم کردن، گستاخی کردن، پر رویی کردن، پیش جوابی کردن، حاضر جوابی کردن

دیکشنری

سس
اسم
sauceرب
stuffing, flavor, seasoning, detonator, flavoring, sauceچاشنی
sauce, licorice, liquoriceسوس
sauce, feed, feeding, beverage, food, gippoخورش
sauceاب خورش
sauceجاشنی غذا
فعل
garnish, flavor, sauce, flavourچاشنی زدن به
baste, bedew, dabble, sauceنم زدن
zest, flavor, relish, sauce, taste, flavourخوش مزه کردن

ترجمه آنلاین

سس

مترادف

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.