معنی

نوبت، چنبری، مدور، دایره وار، گرد، گردی، مهره مانند، بی خرده، بیخرده کردن، کامل کردن، دور زدن، گرد کردن
سایر معانی: گوی سان، کروی، دایره مانند، پرهونسان، استوانه ای شکل، قوسدار، منحنی، چمچاچ، کمانی، کوژ، کژ، خمیده، پخ، چاق و چله، گرد و قلمبه، (معمولا با: out) چاق و تپل کردن، گرد و قلمبه کردن یا شدن، دارای حرکت یا مسیر دورانی، چرخان، چرخسان، دور، کامل، تمام و کمال، کامل شده، به پایان رسیده، دو سره، رفت و برگشتی، (مبلغ یا اندازه) زیاد، بزرگ، معتنابه، هنگفت، تند، پرحرارت و اشتیاق، فرز، رک، بی رو در بایستی، صریح، صاف و پوست کنده، (آوا شناسی) گرد، (ادا شونده) با لبان گرد (rounded هم می گویند)، با لب های گرد کرده ادا کردن، دوره، گردش، چرخش، دوره ی کامل (از چیزی)، همه، کلیه، گستره، (معمولا جمع) مدت کار، دوره ی خدمت، ساعت کار، گشت، (توپ و تفنگ و غیره) یک آتش تیر (از یک سلاح یا چند سلاح در آن واحد)، یک تیراندازی، یک گلوله، یک بار کف زدن و تحسین، (به ویژه نان) یک برش، یک گرده، یک قطعه، قاچ، (بازی با ورق و غیره) یک دور، یک دست، (مشت بازی و غیره) رند، (معمولا با: off) گرد کردن، (معمولا با: off) رند کردن (عدد)، تبدیل به عدد صحیح کردن، (معمولا با: off یا out) تمام کردن، به پایان رساندن، ختم کردن، دور چیزی گشتن، به یک طرف چرخیدن، خم یا زاویه ی چیزی را پیمودن، (در مسیر مدور) گشتن، یک دور کامل زدن، چرخیدن، قوس زدن، تبدیل شدن (به)، انجامیدن (به)، منجر شدن، برای همه، برای هر نفر یکی، از پیرامون، از دور تا دور، از هرسو، از هر طرف، از اطراف، تقریبا، حدودا، در حدود، نزدیک، اینجا و آنجا، گوشه و کنار، (عدد) صحیح، شمار درست، غیر اعشاری، (عدد) رند، سرراست، راسته، (صدا) پرطنین، رسا و گیرا، رجوع شود به: rung، (چوبی که پایه های صندلی و غیره را از پایین به هم وصل و محکم می کند) بست، پشت بند، (گوشت گاو) ران (رجوع شود به: beef)، (جمع) به صدا درآوردن پشت سرهم چند ناقوس یا زنگ (از کوچکتر به بزرگتر)، (لبه ی چیزی را) پخ کردن، (نادر) محاصره کردن، احاطه کردن، (در مسیر مدور) به حرکت یا جریان در آوردن، حرکت خود را معکوس کردن، برگشتن، وارون رفتن، (ناگهان) حمله کردن، یورش بردن، (حین عقب نشینی) برگشتن و تک کردن، در جهت مخالف، (مهجور) نجوا کردن، در گوشی گفتن، گرد gerd کردن، تکمیل کردن، مبلغ زیاد
[کامپیوتر] بی خرده کردن ؛ نوبت گرد کردن ؛ گرد بی خرده ؛ گرد کردن ؛ گرد
[فوتبال] دورزدن
[زمین شناسی] مدور،،منحنى ،دایره وار،عدد صحیح - در زمین شناسی ؛ لگوی طراحی شده سوراخ های حفاری که در سکانس تونل سازی، حفر چاه یا استخراج پلکانی آتش زده می شود
[نساجی] اصطلاح انگلیسی برای تعدادنخ های پود در یک بافت پارچه معمولی
[ریاضیات] میل گرد، گرد کردن، سرراست کردن، رُند کردن، گرد

دیکشنری

دور
اسم
turn, shift, innings, round, period, alternationنوبت
فعل
round, revolve, skirt, recur, circle, orbitدور زدن
round, round off, agglomerate, conglobate, gather, globeگرد کردن
complete, complement, integrate, mature, totalize, roundکامل کردن
roundبیخرده کردن
صفت
round, orbicular, globular, tereteگرد
circular, round, spherical, roundish, orbicular, tereteمدور
round, pulverulent, heroic, farinoseگردی
circular, roundدایره وار
round, wholeبی خرده
round, marble-likeمهره مانند
bandy, circular, curved, round, toricچنبری

ترجمه آنلاین

گرد

مترادف

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.