معنی

سر گردانی، غربت، گشتن، پرسه زدن، گردیدن، سیر کردن
سایر معانی: ول گشتن، (بی هدف) گشتن، پلکیدن، گشت زدن، تکاپو
[کامپیوتر] سیر کردن ؛ گشتن

دیکشنری

سرگردان
اسم
roving, roam, foreign countryغربت
roam, straying, divagation, quandary, ramble, vagrancyسر گردانی
فعل
roam, prowl, saunter, prog, loaf, knock aboutپرسه زدن
search, roam, trundle, go, goggle, growگشتن
feed, satiate, sate, fill, revolve, roamسیر کردن
revolve, roam, swirlگردیدن

ترجمه آنلاین

پرسه زدن

مترادف

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.