معنی

تغییر کردن، دور زدن، گردش کردن، سیر کردن، چرخیدن، گردیدن
سایر معانی: (به دور محور) چرخیدن، گشتن، دورگشتن، چرخ زدن، مورد تفکر قرار دادن، در فکر پروراندن، تامل کردن
[مهندسی گاز] دوران کردن
[ریاضیات] گرداندن، دوران کردن

دیکشنری

چرخش
فعل
round, revolve, skirt, recur, circle, orbitدور زدن
turn, spin, rotate, revolve, whirl, pivotچرخیدن
revolve, roam, swirlگردیدن
feed, satiate, sate, fill, revolve, roamسیر کردن
gander, walk, circulate, itinerate, promenade, revolveگردش کردن
change, vary, revolve, rangeتغییر کردن

ترجمه آنلاین

بچرخد

مترادف

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.