reverberate
معنی
معکوس، منعکس کردن، ولوله انداختن، طنین انداختن، پیچیدن
سایر معانی: پژواک کردن، (صدا) منعکس کردن یا شدن، بازآوا کردن یا شدن، نوفیدن، طنین افکن شدن، خنیدن، (صدا) پیچیدن، (حرارت یا نور) باز تابیدن، بازتاب کردن یا شدن، (مجازی) واکنش داشتن، رجوع شود به: recoil
سایر معانی: پژواک کردن، (صدا) منعکس کردن یا شدن، بازآوا کردن یا شدن، نوفیدن، طنین افکن شدن، خنیدن، (صدا) پیچیدن، (حرارت یا نور) باز تابیدن، بازتاب کردن یا شدن، (مجازی) واکنش داشتن، رجوع شود به: recoil
دیکشنری
بازتاب دادن
فعل
reflect, mirror, reverberateمنعکس کردن
wrap, swab, twist, wind, furl, reverberateپیچیدن
resonate, chink, jar, reverberate, tingطنین انداختن
reverberateولوله انداختن
صفت
reverse, inverse, opposite, inverted, contrary, reverberateمعکوس
ترجمه آنلاین
طنین انداز