representing
/reprɪzentɪŋ/

معنی

قانون ـ فقه : به نمایندگى

دیکشنری

نمایندگی
فعل
show, demonstrate, display, illustrate, represent, indicateنشان دادن
represent, depute, deputizeنمایندگی کردن
represent, display, showنمایاندن
display, represent, exhibit, depict, perform, exposeنمایش دادن
express, say, represent, tell, impart, bubbleبیان کردن
representنماینده بودن
feign, pretend, fake, seem, feint, representوانمود کردن

ترجمه آنلاین

نمایندگی

مترادف

متضاد

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.