repetitious
معنی
مکرر، تکراری
سایر معانی: تکراری (به ویژه به طور ملالت آور)، بازانجامی، پی درپی، دمگیر
سایر معانی: تکراری (به ویژه به طور ملالت آور)، بازانجامی، پی درپی، دمگیر
دیکشنری
تکراری
صفت
duplicate, repetitive, repetitious, reiterative, reduplicativeتکراری
frequent, repeated, repetitious, reiterated, endless, frequentativeمکرر
ترجمه آنلاین
تکراری
مترادف
alliterative ، boring ، dull ، echoic ، iterant ، iterative ، long winded ، plangent ، pleonastic ، prolix ، recapitulatory ، redundant ، reiterative ، repeating ، repetitive ، resonant ، tautological ، verbose ، windy