معنی

سلطنت، حکمفرمایی، حکمرانی، حکومت، حکمفرما بودن، سلطنت یا حکمرانی کردن
سایر معانی: پادشاهی، 2 - چیرگی، سلطه، تسلط، حکمروایی، 3 - دوران پادشاهی، دوران سلطنت، 4 - سلطنت کردن، پادشاهی کردن، 5 - چیره شدن یا بودن، فرمانروایی کردن، حاکم بودن، حکومت کردن

دیکشنری

سلطنت
اسم
reign, monarchy, kingship, sultanate, power, dominationسلطنت
government, reign, administration, power, dominion, rajحکومت
ruling, reignحکمرانی
reign, predominationحکمفرمایی
فعل
reignسلطنت یا حکمرانی کردن
dominate, reignحکمفرما بودن

ترجمه آنلاین

سلطنت کنند

مترادف

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.