reflection
معنی
سایر معانی: هر چیز منعکس شده: تصویر، فرتور، عکس، غور، فکر، آبروریزی، خرده گیری، اندیشه ی منفی، نشان، نشانگر، باز رخش، پستافت، (صدا) پژواک، بازتابش، بازرخشش
[شیمی] بازتاب، باز رخش، پستافت، انعکاس، (صدا) پژواک، بازتابش، بازرخشش ،هر چیز منعکس شده : تصویر، فرتور، عکس ،نشان، نشانگر
[سینما] بازتاب - فاکتور انعکاس
[عمران و معماری] انعکاس - انکسار - بازتاب
[برق و الکترونیک] بازتابش برگشت یا تغییر جهت امواج نور، صدا، رادار یا رادیو دربرخورد به سطح ف یا عبور از محیطی به محیط دیگحر، اگر سطح بازتابشی در همان صفحه باش، این اثر بازتابش مستقیم، منظم و اینه ای نامیده می شود . اگر سطح به قدری ناصفا باشدکه پرتوهای بازتابیده در تمام جهتها بر طبق قانون کسینوس پراکنده شوند، این اثر بازتابشی پخشی نامیده می شود . در خطوط انتقال دارای تطبیق نادرست انرژِ ی الکترومغناطیس بازتابیده می شود . و سبب ایجاد امواج ایستاده می شود . - انعکاس، بازتاب
[ریاضیات] بازتابی
[پلیمر] بازتاب، انعکاس
[آب و خاک] انعکاس بازتاب