reasonable
معنی
مناسب، معقول، خردمند، مستدل
سایر معانی: قادر به استدلال، اندیشگر، منطقی، عاقل، مدبر، با دلیل، معتدل، میانه رو، متعادل، قابل قبول، نه خیلی گران، دارای قیمت بجا، منصفانه
[فوتبال] منطقی-معقول
[حقوق] معقول، منطقی، عقلایی
[ریاضیات] روا، معقول، عاقلانه
سایر معانی: قادر به استدلال، اندیشگر، منطقی، عاقل، مدبر، با دلیل، معتدل، میانه رو، متعادل، قابل قبول، نه خیلی گران، دارای قیمت بجا، منصفانه
[فوتبال] منطقی-معقول
[حقوق] معقول، منطقی، عقلایی
[ریاضیات] روا، معقول، عاقلانه
دیکشنری
معقول
صفت
reasonable, sensible, rational, wise, advisable, cleverمعقول
suitable, appropriate, proper, convenient, adequate, reasonableمناسب
reasonable, sound, well-foundedمستدل
wise, intellectual, reasonable, sapientخردمند
ترجمه آنلاین
منطقی
مترادف
acceptable ، analytical ، average ، cheap ، circumspect ، conservative ، controlled ، discreet ، equitable ، fair ، feasible ، fit ، honest ، humane ، impartial ، inexpensive ، judicious ، just ، justifiable ، knowing ، legit ، legitimate ، low cost ، low priced ، making sense ، modest ، objective ، okay ، plausible ، politic ، proper ، prudent ، rational ، reflective ، restrained ، right ، sane ، sapient ، sensible ، sound ، standing to reason ، temperate ، understandable ، unexcessive ، unextreme ، valid ، within reason