reasonable
/ˈriːzənəbl̩/

معنی

مناسب، معقول، خردمند، مستدل
سایر معانی: قادر به استدلال، اندیشگر، منطقی، عاقل، مدبر، با دلیل، معتدل، میانه رو، متعادل، قابل قبول، نه خیلی گران، دارای قیمت بجا، منصفانه
[فوتبال] منطقی-معقول
[حقوق] معقول، منطقی، عقلایی
[ریاضیات] روا، معقول، عاقلانه

دیکشنری

معقول
صفت
reasonable, sensible, rational, wise, advisable, cleverمعقول
suitable, appropriate, proper, convenient, adequate, reasonableمناسب
reasonable, sound, well-foundedمستدل
wise, intellectual, reasonable, sapientخردمند

ترجمه آنلاین

منطقی

مترادف

متضاد

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.